مهدی زاده- جاوید | شهرآرانیوز؛ «نسل کشی است. این بهترین تعبیری است که میتوان برای سقط جنین یاد کرد. اگر یک نفر که هیچ گناهی ندارد و بودنش به وجود شما نیاز داشته باشد، شما او را رها میکنید تا بمیرد؟! این سادهترین تعریف از سقط یا همان نسل کشی است. ما در مرکز نفس قصدمان نجات جان جنین است. جنین روح و جسم دارد و هیچ تفاوتی میان او و انسانهای دیگر نیست. کار ما در مرکز نفس نجات انسان یا همان طور که اول گفتم، نجات یک نسل است.»
خانم ایزانلو یکی از کارشناسان مرکز نفس است. او و همکارانش هر روز با مادرانی ارتباط دارند که برای آمدن طفلی جدید آماده نیستند؛ مادرانی که این فرزند را نمیخواهند یا در زمانی زودتر از موعد، در وجودشان شکل گرفته است.
خانم ایزانلو بارداری و شکل گرفتن یک جنین را معجزه میداند و میگوید: «وقتی به پدر و مادرها میگویم که چه اتفاقات، انفعالات و تغییرات هورمونی و جسمی باید شکل بگیرد تا یک جنین شکل بگیرد، باور نمیکنند. این فقط یک معجزه است که خدا میداند.» روایتهای مرکز نفس، روایت مادر و فرزندی است. تعدادی از خانمهایی که قصد سقط دارند، از نظر وضع مالی در سطح مناسبی هستند و دلایلی مانند موقعیت شغلی و نداشتن وقت، بارداری در دوران عقد، بارداری فرزند سوم یا بارداری فرزند دختر و... سبب میشود که تصمیم به سقط فرزندشان بگیرند.
خرده روایتهایی که میخوانید، روایتهایی از حال وروزهای مادرفرزندی مرکز نفس است.
یک شروع متفاوت از چهارماه پیش. حالا و با تشخیص پزشکان، جنین چهارماهه انسیه و امیرعباس یک آقاپسر است؛ پسری که قرار است همراه پدر و مادرش زندگی جدیدی را شروع کند. انسیه و امیرعباس یک سالی میشود که عقد کرده اند و در حال آماده کردن وسایل و امکانات لازم برای شروع زندگی مشترک بودند. وضع اقتصادی، خرید لوازم خانگی و وسایل لازم برای شروع زندگی مشترک همان علتهایی بود که مراسم ازدواج آنان را به تأخیر انداخته بود.
یک سالی از عقد آنان گذشته بود و با برنامه ریزیهایی که کرده بودند، قصد داشتند پس از ماه مبارک رمضان زندگی مستقلشان را شروع کنند. تا چهارماه پیش همه چیز براساس برنامه ریزیهای انسیه و امیرعباس پیش میرفت، اما آن زمان بود که انسیه متوجه اتفاق جدیدی شد. او باردار شده بود و یک موجود کوچک درون او در حال رشد بود. خانوادهها با شنیدن بارداری انسیه در دوران عقد حاضر به پذیرفتن این ماجرا نشدند.
مادر امیرعباس مخالف سرسخت بارداری عروسش در دوران عقد بود. به همین دلیل از عروسش خواسته بود که این جنین تازه شکل گرفته را سقط کند. او گفته بود اگر این نوه بماند، او را به عنوان یکی از نوه هایش نمیپذیرد. با مراجعه این خانم به پزشک برای سقط و ارجاع او به مرکز نفس، کار مشاوره به خانوادهها شروع شد. با وجود پذیرش عروس و داماد و خانواده عروس، اما مادر داماد همچنان از پذیرش نوه جدید خودداری میکرد.
مشاورهها ادامه یافت. نکتهای که به این مشاورهها قوت داده بود، معجزه بودن بارداری است؛ اینکه خیلی از زوجها با وجود آنکه هیچ مشکلی ندارند، این معجزه در زندگی شان رخ نداده است و در آرزوی چنین روزی هستند. درنهایت و با پذیرش مادر داماد، انسیه و همسرش در همین روزهای ماه مبارک شعبان همراه جنینی که حالا چهارماهه شده است، راهی خانه خودشان میشوند. آن طور که پزشکان گفته اند، قرار است یک گل پسر تا چندماه دیگر به جمع خانواده دونفره آنان اضافه شود.
در چهار ماه اول بارداری، نزدیک به بیست بار سونوگرافی رفته است. باورکردنی نیست، اما این رفتارهای مادری بود که به شدت نگران جنسیت فرزندش شده بود. هربار امیدی به پسرشدن فرزندش داشت. حتی وقتی میگفتند «شاید ۱۰ درصد!» این قدر صبر کرد تا جنین به چهارماهگی رسید؛ وقتی که جنین به اندازهای رشد کرد که جنسیتش به طور کامل معلوم بود؛ باز هم دختر! خبری که نازنین چندماه گذشته را برای پذیرفتنش مقاومت کرده بود و حالا بی رحمانه در برابرش قرار گرفته بود. برای مادری که به امید داشتن پسر، صاحب چهار دختر شده بود، تولد دختر پنجم هیچ دلیلی نداشت. برای همین رفت سراغ داروهای سقط جنین. تعدادی از آن را قاچاقی خرید، اما سقط فرزند پس از این سن نیاز به کورتاژ و جراحی داشت.
سرزدن او به پزشک، داستان زندگی اش را به گوش مسئولان مرکز نفس رساند. دست اندرکارانش دور نازنین و شوهرش را گرفتند. حرف هایشان را شنیدند تا راهی برای راضی کردنشان پیدا کنند. شوهر نازنین میگفت: «ما در ساختمان و کوچهای با همه اعضای خانواده و فامیل زندگی میکنیم. درحالی که همه آنها پسر دارند، فرزند پنجم من باز هم دختر است. دیگر نمیتوانم سرم را در کوچه بلند کنم!»
این زوج، خانوادهای مرفه هستند و توان اداره زندگی را دارند و دلایلی مانند نگاه غلط و انگهای اطرافیان نباید دلیلی برای ازبین رفتن جان یک انسان میشد. یک ماه طول کشید، اما نتیجه عالی بود. صحبتها و مشاورهها آن قدر ادامه پیداکرد که منصرف شدند از انجام سقط جنین. نه اینکه فقط فرزند را نگه دارند، بلکه به افزودن دختر کوچکی دیگر به خانواده شان از صمیم قلب رضایت دادند.
از هر مشکل یکی نصیبش شده است. نه پدر و مادر به چشم دیده است و نه خیری از شوهر و زندگی. خودش را که شناخت، یکی بود میان همه دختران پرورشگاه. خارج شدنش از پرورشگاه، شروع بدبختیهای فراوانی بود که از سنش بزرگتر بود؛ جوری که در بیست ودوسه سالگی هیچ سرپناهی نداشت، با دومین بارداری ناخواسته.
زهره برای سقط جنینش مصمم بود و قرص هایش را هم خریده بود که از طریق یک واسطه با مرکز نفس آشنا شد. زندگی نامه اش را در چند جمله این طور خلاصه میکند: «همسر پنجم مردی شده بودم و با داشتن یک فرزند، طلاق گرفتم. حاصل ازدواج دومم با مرد پنجاه وپنج ساله هم بارداری دوباره بود.» شوهر اولش او را از دیدن پسر سه ساله اش محروم کرد و شوهر دومش هم مدام به او خیانت میکرد و او دلیلی برای ادامه زندگی و نگه داشتن فرزند دومش نمیدید.
تلاشها و گفتگوهای مداوم برای نگه داشتن فرزند زهره، نیازمند سروسامان گرفتن او بود. اول از همه به جایی نیاز بود که امکان زندگی کردن یک مادر و فرزند را داشته باشد. زهره پس از طلاق در یک گاوداری زندگی میکرد که صاحب ملک آنجا را به محل فروش موادمخدر تبدیل کرده بود. خیلی نگذشت که پیرزنی را پیدا کردند که در یکی از ییلاقات زندگی میکرد و اتاقی برای اجاره داشت. زهره هم همدم او بود و هم مستأجرش.
البته نه با ماهی ۵۰۰ هزارتومان مستمری بهزیستی اش، بلکه با کمکهای دیگران. اکنون چندروزی بیشتر تا به دنیاآوردن فرزند دومش نمانده است. زهره در خانه خودش زندگی میکند و قرار است با کمک مسئولان مرکز نفس، حضانت پسرش را از شوهر اولش بگیرد و خانواده خودش را اداره کند؛ جوری که فرزندانش مانند خودش از مهر مادری محروم نباشند.
چندماه تمام صفحات اینترنتی را جست وجو میکرد. با چند نفر از اقوام و دوستان که کار پیکرتراشی انجام داده بودند، صحبت کرده بود. تأکیدش بر سختی این عمل است. با این وضع نباید عجولانه اقدام میکرد. از ظاهر فیزیکی جسمش و اضافه وزنی که داشت، ناراحت بود. رؤیا اضافه وزنش را به دوران بارداری اش ارتباط میدهد. او میگوید که اضافه وزنش در دوران بارداری دومش بیشتر از قبل شده بود.
با تولد فرزند دومش، رؤیا به دلیل شیردادن به بچه، نتوانسته بود به وزن ایده آلش برسد. با بزرگ ترشدن فرزند دومش، چندبار با جدیت ورزش کرده بود، اما به نتیجه دل خواه نرسیده بود. با این وضعیت، تصمیم به پیکرتراشی گرفت. با پیگیریهای بسیار، پیش از عمل از دکتر و کسانی که تجربه موفق از این عمل داشته اند، شناختی کافی به دست آورد و درنهایت با انتخاب یک پزشک، پیکرتراشی کرد.
چندماه از عمل پیکرتراشی اش گذشته بود و تازه دوران نقاهتش به پایان رسیده بود که متوجه بارداری اش شد. تصمیم گرفت بدون اطلاع همسرش اقدام به سقط جنین کند. با مراجعه به پزشک زنان و تلاش پزشکان برای انصراف، او به مرکز نفس ارجاع داده شد. نکتهای که این خانم به آن تأکید داشت، بارداری ناخواسته بود.
برای او داشتن بچه سوم پذیرفتنی نبود و با قطعی بودن تصمیمش برای کافی بودن دو فرزند، اقدام به پیکرتراشی کرده بود. مشاورههای بسیاری به او و همسرش داده شد تا یک نفس جدید بماند. حالا او شش ماه است که باردار یک جنین دختر است و چندماه دیگر به شیرینی تولد شیرین خانمِ رؤیا باقی مانده است.